کد مطلب:313586 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

ناگاه سواری نیزه به دست پیدا شد
حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علی اكبر قحطانی، عالمی متقی و از مروجین مكتب اهل بیت علیهم السلام می باشند، از كتاب نجات الخائفین نقل كرده اند كه:

گروهی از زوار به كربلا می رفتند. ضعیفه ای با چند تن از اطفال صغار همراه زوار بود. وقتی كه از مسیب كوچ كردند، آن بیچاره از قافله عقب ماند و ناگاه جمعی از



[ صفحه 408]



اعراب بر سر آن مظلومه ریختند و بنای هتك حرمت گذاردند. در این وقت آن بینوا رو به طرف كربلا نموده و گفت: ای مولا و سرور من، از غیرت شما به دور است كه مرا اعانت ننمایی و از دست این ظالمان نجات ندهی. در این گفتگو بود كه ناگاه سواری، در حالیكه نیزه ای در دست داشت، نمایان شد و بعد از متفرق كردن دزدان آن ضعیفه را به كربلا و به قافله ی زوار رسانید. آن مؤمنه چون این كرامت را دید، عرض كرد: ای آقا، تو از كجا دانستی كه در صحرای دور در دست اعدا مانده ایم؟

آقا فرمودند: ای ضعیفه، من در خدمت حضرت سیدالشهداء علیه السلام ایستاده بودم، دیدم كه اشك چشم آن امام امم جاری شد. عرض كردم یابن رسول الله، چرا گریه می كنی؟! فرمود: مگر نمی بینی كه زوار من در دست اعراب بی حیا گرفتار شده اند؟ پس به امر مولای خودم شما را از چنگ آنها رهانیدم. سپس آن ضعیفه عرض كرد: دستهای خود را بده ببوسم. فرمود: معذورم دار كه دست ندارم. آن زن گریست و گفت مگر تو مولای من حضرت عباسی؟ فرمود: بلی، و غائب شد.